شکر خدا که سوارش نبودم
با دانه اش خریده ام
جرف خر
خانه ما تاریک است
ابلهی سوزنی در خانه گم کرده بود و در کوچه میطلبید . گفتند چه می جویی ؟ گفت : سوزنی را که در خانه گم کرده ام . گفتند : ای ابله چیزی که در خانه گم کرده ای در کوچه می جویی ؟ گفت : چه کنم که خانه تاریک است و چراغ ندارد . ( لطایف الطوائف . ص 410 )
هارون و بهلول
بهلول و دیوانگان
سال دیگر با هم برابریم
بهارستان جامی
مگر کوری ؟
مردی
با سپری بزرگ به جنگ رفته بود , از قلعه سنگی بر سرش زدند و بشکستند ,
برنجید و گفت ای مردک مگر کوری ؟ سپری بدین بزرگی نمی بینی , سنگ بر سر من
میزنی ؟ کلیات - عبید زاکانی
می بینی و نمیخوری ؟
یک
روستایی در شهر به در دکان قنادی رسید, دید قناد از حلواهای گوناگون که در
پیش دارد چیزی نمیخورد . آهسته نزدیک شد و انگشتی به چشم او بزد . مرد
ترسان خود را به عقب کشید و خشمگین پرسید , چرا چنین کردی ؟ گفت خواستم
بدانم می بینی و نمیخوری ؟
امثال و حکم - دهخدا
ناصرالدین شاه و دریا
روزی
ناصرالدین شاه به مازندران می رفت. در نزدیکی مقصد وقتی سر از پنجره بیرون
اورد دریا را مشاهده کرد. با تعجب از یکی از همراهان پرسید: ان چیست? ان
شخص متملقانه تعظیمی کرد و گفت: قربان بحر خزر شرفیاب شده اند !!!
جنگ
شخصي از ملا پرسيد: مي داني جنگ چگونه اتفاق مي افتد؟ ملا بلافاصله كشيده اي محكم در گوش آن مرد مي زند و مي گويد: اينطوري!